سلام...
بيست سال پيش در چنين روزي که نه نوزده سال و سيصد و شصت و چهار روز پيش در چنين شبي البته يه ساعت پيش،
من از ته تغاري بودن دراومدم...
نه خوب از ته تغاري بودن دراومدن خوشحالي داره؟؟
...آبجي کوچيکه به دنيا اومد فردا شب،به گفته مامانم ساعت هشت و خورده اي شب.
ولي خوشحال بودم.اونقدي که ميگفتم اين چشماش مثل توشلست درش بياريم خودش رو بندازيم بالا پشت بوم گربه بخوره.
..حسودم خودتونيد ...به قول بچه مردم سنگدلم خودتونيد(آخه مامانم که اين رو به بچه مردم تعريف کرد گفت چه سنگدل يا بيرحم بودي تو)...
آخ خ خ چقدر موقع بازي با دختر دايي سرش دعوا داشتيم اونقدري که چند بار من و دختردايي دستش رو از جا درآورديم و به شکسته بند محتاج شد...
خلاصه اينکه تولدش مبارک...تولدت مبارک آبجي کوچيکه....
خواستين تبريک بگين برين توي وب خودش.به همون دليلي که اول گفتمo_O
خخخخخ. ...شوخي کردم اونطوري خوشحال تر ميشه...
#براي تولدش هزارتومن کمک هزينه لاک ناخن دادم ،
خوبه ديگه نه؟؟
+++http://narsis1999.blogfa.com/